جانفشانی برای پیامبر

سران قریش کوشش بسیار کردند که از گرویدن مردم مکه به اسلام جلوگیری کنند، اما کارشکنی‌های آن‌ها به سرانجامی نرسید و روز به روز بر شمار مسلمانان افزوده می‌شد. از این رو، آن‌ها نشستی برگزار کردند و هم‌نظر شدند که از هر تیره‌ای یک نفر را برگزینند تا پیامبر را هنگامی که درخواب است، بکشند. اما پیامبر از آن تصمیم آگاه شدند و از علی(ع) خواستند آن شب مورد نظر را در بستر ایشان بخوابند تا قریش گمان کند که پیامبر در خانه‌ی خود در بستر آرمیده است. علی(ع) این درخواست را پذیرفت و در بستر پیامبر خوابید و حضرت محمد(ص) به همراه ابوبکر از مکه بیرون رفتند تا خود را به مدینه برسانند .

نیمه‌‌‌‌شب یکی از قریش، که پیامبر را هنگام بیرون رفتن از شهر دیده بود، به نزد آن گروه رفت و جریان بیرون رفتن پیامبر را به آن‌ها گفت. آن‌ها به سوی خانه‌ی پیامبر رفتند و دیدند که فردی با همان پارچه‌ی سبزی که پیامبر هنگام خواب از آن بهره می‌گرفت، در بستر خوابیده است. بنابراین، آن‌ها بر این باور شدند که پیامبر هنوز از شهر بیرون نرفته است و هنگامی که خواستند به گمان خود محمد(ص) را بکشند، با علی(ع) رو به رو شدند و به خشم آمدند. برخی از آن‌ها می خواستند علی(ع ) را بکشند، اما برخی دیگر مخالفت کردند و گفتند که قصد ما دیگری بود و اکنون باید در پی او برویم تا از چنگمان بیرون نرود .

به این ترتیب، علی(ع) با خوابیدن در بستر پیامبر فرصتی فراهم کردند تا ایشان از شهر مکه بیرون بروند و خود را به مدینه برسانند. علی(ع) سه روز دیگر در مکه ماندند تا امانت‌هایی را که مردم به پیامبر سپرده بودند، به صاحبان آن‌ها بازگردانند. سپس، به همراه فاطمه(س) و چند نفر از یاران پیامبر، برای پیوستن به آن حضرت به سوی مدینه راه افتادند. آن‌ها پس از طی کردن راهی دشوار به جایی به نام قبا در نزدیکی مدینه رسیدند که پیامبر از ۱۲ روز پیش در انتظار آنان بود. سپس همگی به مدینه وارد شدند.

برادر و داماد پیامبر

حضرت محمد(ص) پس از ورود به مدینه کوشیدند بین دو تیره از مردم آن شهر، اوس و خزرج که سالیان دراز با دشمنی با یکدیگر زندگی می‌کردند، دوستی و یکپارچگی برقرار سازند. ایشان در این کار پیروز شدند و سپس از هر کدام آنان خواستند یکی از مهاجران(بخشی از یاران پیامبر که از مکه آمده بودند) را به برادری برگزیند . در رویدادی که به پیمان برادری شناخته شد، پیامبر علی(ع) را به برادری خود برگزیدند و گفتند:”تو برادر من دراین جهان و سرای دیگر هستی … آن برادری که دامنه‌ی هر دو جهان را فراگیرد .”

در سال دوم هجری علی(ع) به خواستگاری فاطمه(س) دختر پیامبر رفتند و به پیامبر چنین گفتند:”پیوند خویشاوندی من با خاندان رسالت و پایداری من در راه دین و جهاد و کوششم در پیشبرد اسلام بر شما روشن است. آیا صلاح می‌دانید که فاطمه را در عقد من درآورید؟” پیامبر در پاسخ گفتند:”پیش از شما افراد دیگری از دخترم خواستگاری کرده‌اند و من درخواست آنان را با دخترم در میان نهادم، ولی در چهره‌ی او گرایش چندانی ندیدم. اکنون درخواست شما را با او در میان می‌گذارم.” پیامبر(ص) درخواست علی(ع) را با فاطمه(س) در میان گذاشتند و از سکوت دختر خود به رضایت او پی بردند و گفتند:”الله اکبر. سکوت دخترم نشانه‌ی رضای اوست.”

دارایی علی(ع) چیزی سوای یک شمشیر، یک زره و یک شتر برای کشیدن آب نبود. پیامبر  فرمودند:”از شمشیر بی‌نیاز نیستی و با آن در راه خدا جهاد می‌کنی. شتر آبکش نیز مورد نیاز توست، زیرا برای نخلستان تو آب می‌آورد و در سفر بارت را جابه‌جا می‌کند. پس تنها زره برجای می‌ماند که داریی تو به شمار می‌رود.” علی(ع) به بازار رفت و زره را به پانصد درهم فروخت و با همراهی چند نفر از یاران پیامبر مقداری عطر، چند ظرف، چند پوست گوسفند و چند چیز دیگر خریدند. سرانجام، زندگی علی(ع) و فاطمه(س) با سادگی و مهربانی آغاز شد. در رمضان سال سوم هجری، حسن بن علی(ع) و در شعبان سال چهارم هجری حسین بن علی(ع) به دنیا آمدند.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۸ساعت ۷:۵۳ ب.ظ  توسط علی بهارمست  |