بسم الله الرحمن الرحیم
اگربدونیدبابوسیدن صورت مادرچه کاربزرگی کردید یک لحظه هم پشت وبلاگ نمیشینی پس بخوان ببین چه خبره..... ابن عباس از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه : (( ((من قبل بين عينى امه كان له سترا من النار)) )) عجله کن تادیرنشده شیطان قسم خورده اجازه نمیده ازجات تکون بخوری پاشودیگه منتظرچی هستی بروبر نگاه میکنی یالا..... هرکی لذت برده ازین مطلب وصورت مادرشوبوسیده هرامتیازی که دوست دارد به این مطلب بدهد
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۸ساعت ۱۱:۴۳ ب.ظ  توسط .........
|
بسم الله الرحمن الرحیم
حتمااین مطلبوبخوانید.... این مطلب بامدرک موجوددرزیرمطلب ارایه شده است نظریادتان نرود نخستين گام متنبة شدن است و آن بيدارى از چرت غفلت است ، پس از آن توبه است و توبه يعنى بازگشت به خدا، پس از آنكه از او فرار كرده اى ؟، بعد ورع و تقوا است ، لكن ورع اهل شريعت دورى از حرامها مى باشد و ورع اهل طريقت دورى از شبهات و مكروهات است ، و بعد از محاسبه است و آن حساب كردن و رسيدگى و اعمالى است كه از انسان صادر شده كه محاسبه بين خودش و بين نفسش و محاسبه بين خودش و بين افراد بشر است ، بعد مقام اراده مى باشد و آن رغبت در رسيدن به مراد و مقصود، با زحمت زياد مى باشد پس از آن مقام زهد است و آن ترك دنيا است و حقيقت زهد دورى جستن و بيزار بودن از غير مولى (خدا) است .
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۸ساعت ۱۱:۳۲ ب.ظ  توسط .........
|
بزرگترين عمل غير اخلاقي اين است كه انسان شغلي را كه از انجام آن ناتوان است بر عهده گيرد.ناپلون بناپارت
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۸ساعت ۳:۴۱ ب.ظ  توسط .........
|
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =۱
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۸ساعت ۳:۲۳ ب.ظ  توسط .........
|
- زمزمه تائوس
زمزمه تائوس یا زمزمه طبیعت در بسیاری از نقاط دنیا شنیده میشود. این صدا اغلب در محیطهای ساکت به گوش میرسد و شبیه صدای موتوری است که از فاصله دور میآید و بیشتر در ایالات متحده، انگلستان و کشورهای شمال اروپا رخ میدهد. هر چند که تاکنون پژوهشهای بسیاری برای پیدا کردن منبع این صدا و ضبط آن انجام شده ولی هنوز هیچکس نتوانسته به نتیجهای دست یابد. بلندترین زمزمه تاکنون در شهر کوچک تائوس در نیومکزیکو شنیده شده است. در سال ۱۹۹۷ کنگره آمریکا گروهی از دانشمندان انستیتوهای علمی معتبر این کشور را مامور تحقیق در این زمینه کرد ولی تا به امروز هیچکس علت این صدای زوزه مانند را کشف نکرده است. ادامه + عکس ادامه مطلب
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۸ساعت ۱:۵۲ ب.ظ  توسط سینارسولیان
|
![]() کتاب وینیچ کتابی دستنویس متعلق به قرون وسطی است که مشخص نیست با چه خط و زبانی نوشته شده است. بیش از صد سال است که بسیاری از افراد در سرتاسر دنیا برای شکستن کد این دست نوشته تلاش کردند ولی هیچکدام موفق به فهمیدن آن نشدند! تصاویری که در ورقهای باقیمانده از این کتاب دیده میشود نشان میدهد که کتاب در زمینه داروسازی و درمان بیماریها، ستاره شناسی و علوم رمز آمیز و پنهانی میباشد. ادامه + عکس ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۷ساعت ۱۱:۵۲ ب.ظ  توسط سینارسولیان
|
بسم الله الرحمن الرحیم با چند تن از برادران تصميم گرفتيم براي شناسايي به اطراف كارخانه شير پاستوريزه آبادان برويم. صبح روز بعد ده نفر شده و حركت كرديم. از ميان جنگل و از داخل نهرها پيش رفتيم. در جمع ده نفري ما تنها يك نفر آرپيجي 7 با 5 عدد موشك داشت و بقيه مسلح به ژ – 3 بوديم. همه از يكديگر پيشي ميگرفتند، شور و شوق عجيبي در دل بچهها حكمفرما شده بود و لذت عجيبي هم به من دست داده بود. جلو رفتيم تا به مقصدمان كارخانه شير پاستوريزه در محور خونينشهر – كارون رسيديم. در آنجا نيروها و تانكهاي عراقي به خوبي ديده ميشدند، با تاكتيكهاي لازم به داخل كارخانه رفتيم و هرگوشه را به وسيله دو نفر از برادران تأمين كرديم و دو نفر را هم براي شناسايي فرستاديم، بعد از دو ساعت آنها بازگشتند و گفتند ما تا 10 متري دشمن جلو رفتيم و اردوي آنها را دور زديم. تيربارها، ضدهواييها و تانكهاي آنها و مقر و سنگر فرماندهي آنها را مشخص كرديم و همچنين تعداد نيروها را تخمين زديم در حدود 200 الي 250 نفر بودند. پس از شناسايي با همديگر تصميم گرفتيم تا...... ادامه ی مطلب... ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۷ساعت ۱۰:۳۶ ب.ظ  توسط .........
|
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۶ساعت ۱:۳۲ ق.ظ  توسط سینارسولیان
|
یک پیرمردامریکائی که بشدت به همسرش علاقمند بود تصمیم گرفت برای
سالگرد 50 مین سال ازدواجش برای همسرش یک سورپرایز اساسی ترتیب بدهد و برای این منظور به یکی ازشرکتهای بزرگ تبلیغاتی مراجعه نموده وسفارش دادتا پیغامی به همین منظور بروی یک بیلبورد دریکی ازشلوغ ترین آزادراه های شهر "سن فیلیپ" قرار دهد . اوخواست علاوه برهمسرش همه مردم شهربدانندکه چقدر همسرش رادوست دارد. ادامه دارد+عکس ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۴ساعت ۳:۲ ب.ظ  توسط سینارسولیان
|
● بخوانیم و عمل کنیم.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۴ساعت ۲:۵۲ ب.ظ  توسط سینارسولیان
|
باسلام بایکی دیگرازواجبات اخلاقی موثردرزندگی باشمادوست عزیزخواننده هستم توصیه میکنم حتما بخوانیموعمل کنیم.
موضوع ازاینجاشروع میشودکه در چهار سوره از قرآن مجید، نیکى به والدین، بلافاصله بعد از مسأله توحید قرار گرفته، این هم ردیف بودن دو مسأله، بیانگر این است که: اسلام تا چه حدّ براى پدر و مادر احترام قائل است. ![]()
همه این مواردباسندمعتبردراخرانهاارایه شده است امیدوارم عمل کنیم تابه نتیجه برسیم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۴ساعت ۱۲:۹ ق.ظ  توسط .........
|
چهارمین نشانه سکته نیز مشخص شد: زبان هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید: لحد نشانه های سکته: فریدون در جشن کباب پزی سکندری خورد و به زمین افتاد. اما به دوستانش که پیشنهاد کردند به اورژانس زنگ بزنند گفت حالش خوب است و فقط به خاطر اینکه به کفش های جدیدش عادت ندارد پایش به سنگفرش گیر کرده.آن ها به او کمک کردند تا بلند شده و یک بشقاب غذای دیگر برای خود بکشد. فریدون با اینکه کمی هول شده بود ولی تا آخر آن بعدازظهر خود را سرگرم کرد. همان شب همسر فریدون تماس گرفت و به همه اطلاع داد که فریدون را به بیمارستان منتقل کرده اند و وی ساعت 6 بعد ازظهر فوت کرده است. او در جشن دچار حمله شده بود و اگر اطرافیانش نشانه های حمله را تشخیص داده بودند شاید فریدون اکنون با ما بود. گاهی حمله منجر به فوت افراد نمی شود اما آنها در شرایطی بدتر از مرگ مجبور به ادامه زندگی می شوند.
خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت...
یک متخصص اعصاب اعلام کرده است که اگر شخصی را که دچار حمله شده در 3 ساعت به بیمارستان منتقل کنند می توان عوارض ناشی از حمله را به طور کامل از بین برد. بله به طور کامل!! وی می گوید روش شناسایی حمله و رساندن بیمار به درمان های پزشکی در کمتر از 3 ساعت به شناسایی علایم آن بستگی دارد: شناسایی علایم سکته: در برخی موارد شناسایی علایم سکته کار بسیار سختی است. متاسفانه نا آگاهی افراد می تواند منجر به فاجعه ای جبران ناپذیر شود. سکته می تواند باعث مرگ یا آسیب مغزی فرد گردد و این در حالیست که اطرافیان شخص حتی متوجه علایم سکته نشده اند. پزشکان اعلام کرده اند که اطرافیان قربانی می توانند تنها با پرسیدن سه سوال ساده متوجه علایم سکته شوند ل: از شخص بخواهید تا لبخند بزند. ح: از شخص بخواهید که حرف بزند یا یک جمله ساده را به درستی ادا کند.( مثلا: امروز هوا آفتابی است) د: از وی بخواهید هر دو دستش را بلند کند.
اگر فرد در انجام هر کدام از موارد زیر مشکل داشت ، در اسرع وقت با اورژانس تماس گرفته و علایم را برای امدادگران توضیح دهید.
و اما نشانه دیگری از سکته: از وی بخواهید زبان خود را بیرون بیاورد. اگر زبان وی به راست یا چپ متمایل شده بود، بدانید که شخص دچار حمله شده است. یک متخصص قلب می گوید اگر هر کس این ایمیل را دریافت می کند آن را به 10 نفر دیگر بفرستد می توان امیدوار بود که حداقل جان یک انسان نجات یابد
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۲ساعت ۵:۳۳ ب.ظ  توسط سینارسولیان
|
دریاچه Yueyatsyuan (به معنی ماه نو ) توسط کوه ها و شن زار های کویری محاصره شده است. در قدیم از آن بعنوان استخر شفا بخش و یا گودال داخل شن نام برده شده است. آب این دریاچه بسیار شفاف است و در وسط کویری که همه اش از شن زارمیباشد مثل یک معجزه است. این دریاچه جالب در 5 کیلومتری جنوب غرب دانهوانگ در استان گانسو چین واقع شده است. عمق این دریاچه در عمیق ترین نقطه به هفت متر میرسد.
![]()
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۹ساعت ۲:۲۹ ق.ظ  توسط سینارسولیان
|
![]() صدای مادر سلیم همه را می سوزاند؛ حیدر را که از دیشب تا صبح روی تابوت ها را محکم کرده بود و پرچم کشیده بود، الّا تابوت سلیم را و بسیجی ها را که تا صبح روی حیاط معراج و روی پشت بام نگهبانی داده بودند و همیشه به همین بهانه یعنی نگهبانی می آمدند توی معراج و شب تا صبح کنار شهدا می ماندند و نیمه شب همه شان را می شد گوشه گوشه ی سالن معراج، میان شهدا دید که سر بر سجده داشتند؛ یا قرآن می خواندند و یا ... حتا بچه های تفحّص هم حالا مثل همه اشک می ریختند. بندگان خدا تمام دل خوشی شان شاد کردن دل خانواده ی شهدا، به خصوص مادرهاشان بود؛ اما گریه ی مادر، دل سنگ را آب می کرد چه برسد به این جماعت که شده بودند مثل پرنده های سرگشته توی بیابان که دنبال پناهگاه می گشتند و حالا چه پناهگاهی بهتر از اینجا!؟ مادر داشت با پسرش حرف می زد و درد دل می کرد و همین همه را می سوزاند. - چی شده سلیم، هان؟ بعد بیست سال اومدی که چی؟ اومدی دلمو بسوزونی؟ اومدی اشکمو ببینی؟ بین مادر، ببین دارم آب می شم پای این چند تکّه استخون؛ ببین دارم می میرم. » بعد، گلایه اش را تمام کرد و لحن کلامش را عوض کرد. - مادر؛ خوب شد اومدی. مادر فدات بشه، حالا دیگه می تونم با خیال راحت سرمو بزارم و بمیرم، خوب کردی اومدی، هر چند دیگه رفتنی ام... » کم کم مادر با پسرش خداحافظی کرد و از او جدا شد و دیگر اشک نداشت که بریزد و راستش دیگر چشم هایش سوی دیدن همان چند تکّه استخوان را هم نداشت، چه برسد به این که بخواهد اشکی بریزد. بچّه های تفحّص انگار داشتند با تکّه های جان شان وداع می کردند، اشک می ریختند. چند ماه می شد که همه شان به تک تک این شهدا اُنس گرفته بودند. روی کفن هایشان التماس دعا نوشته بودند و هر بار نمازشان را کنار یکی خوانده بودند. همه آمدند و گریه کردند و مناجات کردند و درد دل کردند و عزاداری کردند و سینه زدند و دست آخر خداحافظی کردند، اما مجتبا همان طور چند ساعت ایستاد و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد. مجتبا آرام کنار تابوت نشست و اول آرام اشک می ریخت و روی کفن کوچک سلیم دست می کشید. صدای گریه ی مجتبا بلند شد و کم کم شروع کرد به حرف زدن با او. یادت می یاد سلیم! یادت هست روز اوّل چه طوری رفتیم جبهه؟ یادت هست، توی پادگان چه کارها که نکردیم تا اجازه دادن بریم منطقه. ما دو تا رو به عنوان بسیجی هم نمی گرفتن که توی پایگاه بسیج باشیم، چه برسه به جبهه؛ اما هر طور بود، رفتیم. تو اشک می ریختی و من با غرور کنارت ایستاده بودم و می گفتم بریم، اینا ارزشش رو ندارن؛ بریم، این جا جای ما نیست. حالا آقا سلیم، من اشک می ریزم و تو با غرور خوابیدی کنارم. بهم بگو این همه مدّت ارزشش رو نداشته که من بمونم. بهم بگو دنیا ارزش موندن نداره که من بخوام توش بمونم. به همه بگو این همه مدت رو که این جا موندم، ضرر کردم. بهم بگو سلیم؛ بگو منِ جا مونده هیچ راهی برام نمونده که برم. » ![]() حرف های مجتبا همه را به گریه انداخته بود و همه یک گوشه خزیده بودند و گریه می کردند. حیدر خسته و کوفته پشت سر مجتبا نشسته بود و گریه می کرد. مجتبا حال خوشی نداشت و می ریخت و با سلیم حرف می زد. حیدر و بسیجی ها آمده بودند و به رسم تبرّک سلیم را می بوسیدند؛ سلیم را که الآن توی یک تکه پارچه ی سفید بود و روی آن نوشته شده بود یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله» شهدا را یکی یکی روی دست بردند و تشییع کردند و به خاک سپردند؛ سلیم را هم بردند. مجتبا خودش رفت توی قبر و کفن را گرفت و پایین گذاشت و گفت خودش تلقین می خواند. چند بار، آرام دَر زد. پیرزن در را باز کرد. - سلام مادر. منم، مجتبا. - علیک سلام. بیا تو مادر. مجتبا رفت توی خانه ی سلیم و روی حیاط، روی لبه ی حوض نشست. نمی دانست چه باید بگوید، اما به هر سختی ای که بود، حرفش را شروع کرد و گفت: مادر، حالا که سلیم اومده، می خوام ماجرایی رو به تون بگم؛ می خوام بگم سلیم چه طور شهید شد. و پیرزن آرام نشست گوشه ی حیاط، پای درخت سیب و مجتبا شروع کرد و گفتن. فقط آتش می ریختند؛ بی امان و بی آن که بفهمند این همه گلوله را کجا می ریزند. اصلاً نفهمیده بودند این همه نیروی ما از کجا روی سرشان خراب شدند. خط اوّل شان را که شکستیم، به خود آمدند و شروع کردند به ریختن آتش سنگین؛ آن قدر سنگین که پشت همان خط ماندیم. سلیم کنارم بود. زیر لب دعا می خواند. عادت سلیم بود که مدام زیر لب ذکر می گفت و وقتی کاری انجام می داد، ناخودآگاه ذکرش را بلند تکرار می کرد. " یا وجیهه عندالله اِشفعی لنا عندالله" حتا موقع شلیک کردن. نمی دانم چرا فقط همین قسمت از دعای توسل را می خواند.: یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله خیای به عراقی ها نزدیک بودیم می خواستند از خاک ریز بالا بیایند. صدای یکی از بچّه ها را می شنیدم که می گفت: باید برگردیم عقب، دستور رسیده برگردیم. سلیم خواست اخرین تیر را بزند ، بلند شد و باز ذکرش را بلند کرد... یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله» ![]() و حرفش نا تمام ماند و خون پاشید روی سر و صورت من. خون نبود؛ تکّه های گوشت و پوست و استخوان جُمجُمه و مغز سر و... یک سوراخ کوچک روی پیشانی سلیم بود و یک سوراخ بزرگ پشت سرش. مات و مبهوت بودم و حالا تیربارچی آمده بود کنارم. نمی دانستم چه کنم؛ تمام ذهنم از سلیم خالی شد و پُر شد و خاطراتش مثل یک فیلم از جلوی رویم گذشتند و من هنوز مات و مبهوت بودم و تیربار چی داشت مدام فریاد می زد که برگردیم عقب و من نمی توانستم بدون سلیم جایی بروم. پس رفاقت مان چه می شد؟ من و سلیم یک عمر با هم بودیم؛ حالا من برگردم و سلیم بماند؟ نه، نمی توانستم برگردم. گفتم: نه، من نمی یام، تو برو، من همین جا می مونم. و تیربار چی باز حرف خودش را می زد و من قبول نمی کردم. دست آخر گفت: خوب برش دار بریم عقب. و همین کار را کردم و سلیم را کشیدم روی شانه ام و راه افتادم به طرف عقب ولی چند دقیقه بعد تیری از پشت خورد توی زانویم و با سلیم نقش زمین شدم. تیربارچی می خواست سلیم را از رویم بردارد و من را به عقب بکشد و من نمی خواستم بگذارم، اما نمی توانستم نگذارم. سلیم همان جا ماند و عراقی ها منطقه را گرفتند و من و تیر بارچی اسیر شدیم و هفت سال بعد، وقتی تبادل اسرار انجام می شد، آزاد شدیم. حالا می خوام بگم... » حرفش را ناتمام گذاشت و پیرزن آرام از جایش بلند شد و به طرف اندرونی خانه راه افتاد و همان طور که می رفت، گفت: می دونم مادر. دیشب سلیم روی توی خواب دیدم و همه چی رو بهم گفت. گفت دوست داشته گُم نام بشه. حتا وصیت کرده بود روی قبرش چیز ننویسیم؛ چون می خواسته گُم نام باشه. حالا روی قبرش بنویسین شهید گُم نام. بذار آرزوش برآورده بشه. منم می شم مادر این همه شهید گُم نام؛ خدا قبول کنه» مجتبا اشک هایش را پاک کرد وگفت: من اومدم به تون اینو بگم و بگم اون شهیدی که امروز به جای سلیم...» نگذاشت او حرفش را ادامه بدهد و پرید توی حرفش و گفت: تو از کجا فهمیدی؟ » مجتبا گفت: بچّه ها سلیم رو از روی انگشترش شناسایی کرده بودند؛ از روی عقیقی که به دستش بود و روش نوشته بود یا وجیهه عندالله اشفعی لنا عندالله» امروز، وقتی کفن رو باز کردم و جمجمه ی سالم روی توی کفن دیدم، یادم اومد وقتی سلیم رو می آوردم عقب، دستش رو گرفتم تا بشکمش روی شونه ام؛ سلیم انگشتر نداشت.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۷ساعت ۱۱:۲۳ ب.ظ  توسط .........
|
![]() دانی که انتظار تو با ما چه میکند؟ آشفته ام چو موج به دریای زندگی یکدم بپرس این همه غم این همه بلا دور از بهار روی تو بی برگ مانده ام بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۷ساعت ۱۱:۱۵ ب.ظ  توسط .........
|
اثردین درزندگی شخصی:
زندگی انسان متن و حاشیه و اصل و فرعی دارد , اصل و متن خود اوست و حواشی و فروع آن , آنچه به او تعلق دارد ؛ مانند مال , مقام فرزند حب ّ ذات و علایق ذات , زندگی آدمی را با دو آفت غم و اندوه , و نگرانی و ترس به هم آمیخته , غم و غصه برای آنچه ندارد تا به او برسد و ترس و نگرانی که مبادا حوادث روزگار آنچه را دارد از او بگیرد . ایمان به خدا هر دو آفت را ریشه کن می کند ,چون ایمان به خداوند عالم و قادر و حکیم و رحیم او را وادار به انجام وظایفی می کند که برای او مقرر شده است , و با انجام وظایف بندگی می داند خداوند به عنایت حکمت و رحمت , او را به آنچه خیر و سعادت اوست وصل , و از آنچه مایه شر و شقاوت اوست باز می دارد . بلکه با یافتن حقیقتی که هر حقیقتی در برابر او مجاز است , و هر چه غیر اوست سرابی است که نمایش آب است , گمشده ایی ندارد , و با ایمان به خدا آنچه فانی و ناپایدار است برای او جاذبه ایی ندارد. (سوره نحل آیه 96) «آنچه نزد شماست پایان یابد و آنچه نزد خداست پاینده است.» بنابراین از نداشتن آن ها غم و غصه ایی ندارد. (سوره یونس آیه 62, 63, 64) «همانا اولیا الله نه ترسی بر آنان است و نه محزون می شوند , آنها کسانی هستند که ایمان آوردند و پرهیزکارند برای آنهاست بشارت در زندگی دنیا و آخرت , تبدیلی برای کلمات خدا نیست , آن همان رستگاری عظیم است.» هایی هست که از شادمانی ظفر به علایق مادی و افسردگی از نرسیدن به آنها حاصل می شود و لنگر , ایمان است که در طوفان این امواج به مومن ایمان و آرامش می دهد. (سوره حدید ایه 23) «تا ذریغ نخورید " اندوهگین نشوید " بر آنچه از شما فوت شده و نه شاد شوید بدانچه به شما آمده است.» (سوره رعد آیه 28) «آنان که ایمان آوردند و مطمئن می شود دل های آن ها به ذکر خدا , آگاه باشید که به یاد خدا , آرام می شود دل ها»
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۴ساعت ۱۱:۵۳ ب.ظ  توسط .........
|
سلام امیدوارم جالب باشه وخوشتان بیاد
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۴ساعت ۱۱:۴۱ ب.ظ  توسط .........
|
نیازانسان به دین حق:
انسان مـوجـودی اسـت مـرکـب از تن (جسم) و روان (روح) و عقل و هوی (خواسته) و در اثر این ترکیب ، فطرت او در جستجوی سعادت مادی و معنوی و رسیدن به کمال مقصود از هستی خویش است. و از طرفی حیات هر فردی از افراد انسان دو بعد دارد : فردی و اجتماعی برای درک بهتراین موضوع(راه رسیدن به ایمان خدا) نیازهست به یک سری پیش نیازهاکه من به ۳موردان میپردازم ادامه ی ان رادرسایتhttp://essay.monajat.orgبخوانید
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۲ساعت ۱۲:۴۶ ق.ظ  توسط .........
|
عزیزُم بیـا فالت بگیـرُم...
![]() وقتی میری کله پزی دوست داری چی بخوری؟
_ابگوشت ساده _آب گوشت با مغز _چشم _مغز _پاچه _زبون _بناگوش _گوشت صورت _سنگک خالی
_همه موارد فوق _هیچکدام فالتوبروادامه ی مطلب ببین..... ادامه مطلب
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۲ساعت ۱۲:۲۵ ق.ظ  توسط .........
|
لزوم تحصیل معرفت:
احتمال وجود مـبـدا و معاد مستلزم لزوم جستجو و تحصیل معرفت دینی است , زیرا اگر جهان خالقی علیم و حکیم داشته باشد , و مرگ پایان زندگی انسان نباشد و خالق انسان از خلقت او هدفی داشته و برای او برنامه ای مقرر کرده و تخلف از آن موجب شقاوت ابدی باشد , فطرت و سرشت آدمی ایجاب می کند که به این احتمال هر چند ضعیف باشد ، بـه حساب عظمت و اهمیت محتمل ترتیب اثر بدهد ؛ تـا کار را به وسله تحقیق به نفی یا اثبات یکسره کند، چنان که اگر احتمال بدهد سیم برق اتصالی پیدا کرده, که بر فرض اتصال زنــدگی او طعمه حریق می شود آرام نمی گیرد تا یقین کند خطری او را تهدید نمی کند.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۰ساعت ۱:۳۴ ق.ظ  توسط .........
|
بسم الله الرحمن الرحیم
هوالحبیب باسلام خدمت همه ی شما نویسندگان وخوانندگان دوست داشتنی وعزیز باعرض پوزش خدمت شماعزیزان که پیگیرمطالب این وبلاگ هستین بابت توقف وبلاگ به مدت ۴ماه مدیریت وبلاگ درفکرمطالب ونویسندگان جدید میباشد انشاالله اگرموردی مانع نشودباقدرت بیشتروبامطالب بیشتربهتردرخدمت شمادوستان خواهیم بود مطالب جدیدبه شرح زیرمیباشد:
واگرمطلبی دراین محیط هانبود متفرقه میباشد به امیدنظری ازامام زمان«عج»
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۰ساعت ۱:۲۵ ق.ظ  توسط .........
|
|