بسم الله الرحمن الرحیم ![]() فصل 1 : رئال مادرید ، تنها تیمش بهار ، 1981 بهار 1981 بود . در بیلبائو ، باران می بارید و خانواده کاسیاس فرناندز ، بی صبرانه منتظر تولد اولین بچه اشان بودند . نمی دانستند که قرار است پسر باشد یا دختر . ماری کارمن ، دختر می خواست ، خوزه لوئیز، پسر. در آن موقع ، شیوه های سونوگرافی حرفه ای ابدا نشده بود و تا لحظه آخر ، تردید ادامه داشت . یک روز صبح ، ماری کارمن برای قدم زدن به کاسکو ویخو رفته بود و وارد یک فروشگاه کفش شد تا یک جفت کفش بخرد . فروشنده ، توجه ویژه ای به او داشت . فرونشده 50 ساله ، با با زن باردار 20 ساله ، شوخی می کرد . " واقعیت این است که واقعا گنده شده بودم و می شد گفت که بچه بزرگی در راه بود . آن مرد که می خواست سر صحبت را باز کند به من گفت که چطور لهجه باسکی ندارم . به او گفتم که مادریدی هستم اما مدتی است که به آن جا آمده ایم و می خواهیم به زادگاهمان برگردیم تا در آن جا بچه مان را به دنیا آوریم . صحبت ها با مزه شده بود چرا که بلافاصله پرسید که چرا می خواهم که به مادرید برگردم . به من گفت که مطمئنا بچه ام ، پسر خواهد شد و رو به فوتبال می آورد . پس باید در آن جا بمانم و پسرم در بیلبائو متولد شود تا بتواند که هم در اتلتیک بازی کند و هم در رئال مادرید چرا که اگر بر می گشتم ، او می توانست "فقط " در رئال مادرید بازی کند . " پس از سی سال ، ماری کارمن آن لحظه را به خوبی به یاد دارد . او هر بار که می گفتند بچه اش قرار است پسر شود ، نگران می شد و آن مرد حتی پا را جلوتر هم گذاشته بود و گفته بود که این بچه ، فوتبالیست می شود . پاسخش را این گونه داد :"بی خیال ، مهم نیست که فوتبال بازی کند یا نه . مهمترین نکته این است که این بچه سالم متولد شود . علاوه بر آن ، من یک دختر می خواهم که فوتبال دوست نداشته باشد ، مثل مادرش . " آن فروشنده کفش ، درست حدس زد . این پسر برای فوتبالیست شدن زاده شد و چون که در مادرید متولد ، پدرش می خواست که "فقط" در رئال مادرید بازی کند . پدرش آن قدر مطمئن بود که اولین پیراهنی که به تنش کرد ، پیراهن آبی لوسادا ، یکی از تیمهای پایه رئال مادرید بود . ماری کارمن و خوزه لوئیز ، تردیدی نداشتند که نام پسرشان را ایکر بگذارند . آنها با خانواده شان در مورد این نام بحث کردند و این نامی بود که بیش از دیگر نامها آن را پسندیدند . معادلی در اسپانیایی برای ایکر وجود ندارد . این نام از "ایکرنه " به معنای "پیک ، کسی که خبر خوش می آورد " گرفته شده است . کودکی ایکر در مستولز ، مثل هر بچه دیگری بود . او در سنین پائین ، راه رفتن را شروع کرد و خیلی زود شیفته فوتبال شد که پدرش که او هم شیفته فوتبال بود نقش مهمی در این راه داشت که در این راه خشم مادرش هم همراهش بود که هیچ اطلاعی راجع به این ورزش نداشت و نمی خواست هم که یاد بگیرد . ایکر که برادر یا خواهری نداشت ، با پدرش هم بازی می شد و یکشنبه ای نبود که به همراه بچه های شش یا هفت ساله ، به زمین تمرین خوان میرو نرود و پا به توپ شود . ایکر همیشه درون دروازه می ایستاد . معمولا عادت نداشت که بخواهد در پست های جلوتر بازی کند . حتی وقتی که بچه های محله اشان هم بازی هایی انجام می دادند ، نظرش عوض نمی شد . او از میان تیرک های دروازه تکان نمی خورد . معمولا با بچه های بزرگتر بازی می کرد که تحت تاثیر شجاعت این بچه قرار می گرفتند که توپ هر کسی را می گرفت و از شیرجه زدن در زمین سفت ، ابایی نداشت . وقتی که هشت ساله بود ، پویسو ، تیمی از مستولز او را می خواست به خدمت بگیرد اما در نهایت چنین اتفاقی نیافتاد . از کلاس اول تا پنجم را در مدرسه پابلو پیکاسو تحصیل کرد و سپس برای کلاس های ششم تا هشتم به مدرسه ویسنته الکساندر رفت . سپس به دبیرستان کانیاورال رفت ، جایی که سه سال از دبیرستانش را در آن سپری کرد . او دانش اموز خوبی بود که همیشه به دنبال توپ بود . کاراته را هم دوست داشت که به کمربند نارنجی هم رسید . همه بچه های بزرگتر محله به خوزه لوئیز گفتند که پسرشان ، گلر خوب و شجاعی است که خوب توپ را شوت می کند ، واکنش های خوبی دارید و همه چیزهای لازم برای تبدیل شدن به یک دروازه بان بزرگ را داراست . یک روز ، یکی از آنها گفت که تبلیغی در روزنامه مارکا دیده که رئال مادرید می خواهد از بچه های متولد سال 1981 تست بگیرد . خوزه لوئیز آمار کامل گرفت و به سانتیاگو برنابئو رفت . ژوئن 1990 بود ، ایکر تازه 9 ساله شده بود . خوزه لوئیز ، فرم ثبت نام را خواست و آن را پر کرد و به مستولز برگشت . با خودش در راه برگشت گفت که هیچ چیز برای از دست رفتن وجود ندارد و پسرش باید از فرصتی که دارد استفاده کند . ![]() تست چرا رئال مادرید را انتخاب کرد و نه اتلتیکو یا تیم دیگری در جنوب مادرید که نزدیک تر به خانه اش باشد ؟ به این خاطر که خوزه لوئیز اعتقاد داشت که اگر رئال مادرید پاسخ منفی داد ، همچنان زمان کافی برای تست دادن در دیگر باشگاه ها وجود دارد . در ماه سپتامبر ، زمان تست دادن ایکر فرا رسید . در یک بازی تمرینی حاضر شد . به او گفته شد که بعدا تماس گرفته خواهد شد . ماه ها گذشت و تماسی گرفته نشد . تا این که ماه ژانویه فرا رسید . 12 ژانویه 1991 ، روز موعود بود ، روزی که ایکر هرگز فراموش نخواهد کرد . "حتی یادم هم نیست که روز تست چطوری بود . فکر کنم که بیش از حد عادی استرس داشتم . چیزی که یادم است این است که همه چیز خوب پیش رفت . به زمین سیوداد دپورتیوا رفتیم . از وقتی شش ساله بود می مانستم که می خواهم یک دروازه بان شوم . عمو و عمه ام به من دستکش داده بودند و هیچ گاه آن را در نیاوردم و همیشه به درون دروازه می رفتم . در آن موقع ، کسی نمی خواست که گلر باشد ." "وقتی هشت ساله بودم هم می خواستم تست بدهم اما آنها به من گفتند که زیادی کوچک هستم و بعدا با من تماس می گیرند . سه یا چهار ماه گذشت تا به من زنگ بزنند . مادرم به من می گفت که امیدی نداشته باشم و با من تماس نمی گیرند و به این خاطر به همه بچه ها گفته اند که با آنها تماس می گیرند که امیدشان را از دست ندهند . اما با من تماس گرفتند و مرا ثبت نام کردند ." این اولین قدمش بود . رئال مادرید ، سبک خاص خود را برای پرورش بازیکنان داشت و ایکر به "جام اجتماعی " معرفی شد . ان سال ، شانزدهمین دوره این مسابقات برگزار می شد و 16 تیم در سه رده (بچه های بین هشت تا یازده سال ) برگزار شد . در آن جا بازیکنان گروه بندی شدند و ایکر در رده نونهالان به تیم لوسادا ملحق شد . سرپرست این پرورش بازیکنان ، آنتونیو مسکیتا بود ، یکی از مربیانی که تاثیر بسزایی در آکادمی رئال مادرید داشت و کل روز را در سیوداد دپورتیوا سپری می کرد . او کسی بود که ایکر را کشف کرد . تردیدی در این قضیه نیست ، همچون رائول که گفته می شود توسط این استعداد یاب کشف شده است . مسکیتا می دانست که این پسر بچه 9 ساله ، روزی دروازه بان رئال مادرید می شود و همیشه حامی او بود . در زمین قدیمی سیوداد دپورتیوا ، دوستان مسکیتا نظیر دون خولیو نیز حضور پیدا می کردند . دون خولیو یک هوادار با روحیه کشف استعدادها بود که روند پیشرفت این بازیکن را در زمین های مستولز را دیده بود و او را به دوستش ، مسکیتا ، توصیه کرده بود . اولین روز هم برای خوزه لوئیز فراموش نشدنی بود . اولین بازی در سیوداد دپورتیوا بود . در صندلی شماره 124 نشست :" آنها به ما اجازه دادند که در اطراف بنشینیم و او درون زمین بازی کرد . لوسادا با تیم لوپتگوی بازی داشت . ایکر در نیمه دوم بازی کرد ، خوب و آرام بود . این چیزی بود که من می خواستم . این که آرام بماند . به او گفتم که اگر اتنتخاب شد که هیچ ، در غیر این صورت هم نگران نباشد . " تیم ایکر 1-7 باخت و او پنج گل خورد . تیم هیرو ، برنده آن دوره بود . لوسادا بین شش تیم ، پنجم شد ، سه برد ، سه تساوی و 9 باخت بدست آورد ، 46 گل زد و 65 گل خورد . "به محض این که رسیدیم ، از ما خواستند بازی کنیم . فکر کردم که این یک جلسه تمرینی و یک تست دیگر است . حتی لباس مناسب هم داشتم ... این چیزی است که پس از دریافت پنج گل برای خودم دریافت کردم . " ایکر از صحبت با آنتونیو مسکیتا پس از آن شرایط ، کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود ." او صادقانه حرف می زد . با این که بچه بویدم ، حرفهایش را می فهمیدیم ، حداقل من که این طور بودم . به ما گفت که 200 نفریم که باید 40 تای برتر انتخاب شوند و سپس به 20 تا کاهش پیدا کنیم و در نهایت از میان کل ما ، شاید یک یا دو نفر به تیم اصلی برسند . آن جمله را دقیقا یادم هست و آخر هم این اتفاق برایم افتاد ."
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت ۵:۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم بوفون در تاریخ 28 ژانویه سال 1978 در کارارا در ایتالیا به دنیا آمد. جی جی بوفون در یک خانواده ورزشکار به دنیا آمد. مادرش در رشته پرتاب وزنه کار میکرد و پدرش وزنه بردار بود، دو خواهرش هم بازیکن والیبال هستند و نیز عمویش بسکتبالیست است. وی همچنین با اسطوره دروازهبانی، لورنزو بوفون نسبت فامیلی دارد؛ او یکی از عموزادههای پدربزرگش است. فعالیت باشگاهی بوفون از همان آغاز جوانی، تکیهگاه مطمئن تیمش بود. اولین حضور او در سری A برمیگردد به تاریخ نوامبر سال 1995 در 17 سالگی در تیم پارما در مقابل تیم قدرتمند و پرآوازه میلان که این بازی با تساوی بدون گل به پایان رسید. وی پس از آن دروازهبان تا آن زمان ثابت تیم، لوکا بوچی را کنار زد و خود گلر ثابت تیم شد. او فصل 01/2000 را هم در پارما سپری کرد و به پیشنهادات میلیونی باشگاههای بزرگ اروپا پشت پا زد. تنها در تابستان سال 2001 بود که به ازای 1/54 میلیون یورو به جای ادوین فان در سار هلندی به یوونتوس تورین پیوست که تا امروز هم بالاترین مبلغ قرارداد یک دروازهبان در تاریخ فوتبال میباشد. وی در همان ابتدای حضورش با یوونتوس قهرمان لیگ فوتبال باشگاهی ایتالیا شد و در فصل 03/2002 نیز از این عنوان دفاع کرد. به علاوه در سال 2003 به همراه یووه به فینال مسابقات لیگ قهرمانان اروپا رسید که آنها در این بازی در ضربات پنالتی با نتیجه 2 بر 3 مغلوب آ.ث. میلان شدند. بوفون در فصل 05/2004 هم با یووه قهرمان سری A شد که البته پس از رسوایی تبانی، این عنوان از آنها سلب شد. در 14 آگوست سال 2005 در یک دیدار تدارکاتی در جام برلوسکونی در مقابل آ.ث. میلان به کاکا برخورد کرده و به شدت از ناحیه کتف مصدوم شد و چند ماه نتوانست در میادین فوتبال حضور یابد. در این مدت،کریستیان آبیاتی که به صورت قرضی از میلان به یووه آمده بود، جای او را در درون دروازه یوونتوس اشغال کرد. در پایان ماه نوامبر اعلام کرد که دوباره سلامتیاش را به دست آورده است، اما در ابتدا کمتر بازی میکرد، چراکه مصدومیتش به طور کامل بهبود نیافته بود. در دیدار برگشت مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا در مقابل آرسنال لندن، بوفون پنجاهمین بازی اروپایی خود در پیراهن یوونتوس را انجام داد. در ماه مه سال 2006 مورد اتهام قرار گرفت که در شرطبندیهای غیرقانونی روی مسابقات سری A ایتالیا شرکت داشته است که البته بعدا از سوی دادستانی بیگناه شناخته شده و از او اعاده حیثیت شد. با وجود سقوط اجباری یوونتوس به سری B در فصل 07/2006 به دلیل رسوایی تبانی، برخلاف بسیاری از بازیکنان این تیم، بوفون یووه را ترک نکرد. وی بلافاصله در فصل بعد با این تیم که در این مدت تحت رهبری دیده دوشان فرانسوی قرار داشت، دوباره به دسته اول برگشت. در 7 ژوئن سال 2007 قراردادش را با یوونتوس تا سال 2012 تمدید کرد. در 12 مارس سال 2008 نیز یک سال دیگر به مدت قراردادش افزود.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت ۴:۲۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم شهید عباس بابایی، بزرگ مردی كه در مكتب شهادت پرورش یافت مجاهدی كه زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و كرامت بود، رزمنده ای كه دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باك. شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشكده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تكمیل دوره به آمریكا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریكا رفت. طبق مقررات دانشكده می بایست به مدت دو ماه با یكی از دانشجویان آمریكایی هم اتاق می شد. آمریكایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می كردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریكا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی كه از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود كه بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید كه نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است. همچنین اشاره كرده كه او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، كه منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشكده خلبانی آمریكا را چنین تعریف كرده است: «دوره خلبانی ما در آمریكا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی كه در پرونده خدمتم درج شده بود، تكلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این كه روزی به دفتر مسئول دانشكده، كه یك ژنرال آمریكایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست كه بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود كه می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می كرد. او پرسش هایی كرد كه من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد كه نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می كردم كه رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی كه برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یك لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فكر بودم كه در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای كار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، كاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم كه هیچ كار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را كه همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم كه متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه كنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشكنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را تمام كردم و در حالی كه بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی كردم. ژنرال پس از چند لحظه سكوت نگاه معناداری به من كرد و گفت: چه می كردی؟ گفتم: عبادت می كردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است كه در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده كردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تكان داد و گفت: همه این مطالبی كه در پرونده تو آمده مثل این كه راجع به همین كارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود كه از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریكا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا كرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز كرد و گفت: به شما تبریك می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشكر كردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی كه رسیدم به پاس این نعمت بزرگی كه خداوند به من عطا كرده بود، دو ركعت نماز شكر خواندم.» با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – 14 به نیروی هوایی، شهید بابایی كه جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شكاری اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگری از همكاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یكی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشكوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید كه شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/5/1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امكانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی كردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با كفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی كه در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری كه در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000 ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب كشور سپری كرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت كامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اكتفا نمی كرد، بلكه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشكلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود كه شركت می كرد. سرلشكر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی كه در دفاع از نظام، سركوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یك مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز عید قربان همراه یكی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه كار اجرای عملیات، با یك فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یكی از راویان مركز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی كه در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام كرد كه یك فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط كرد برای كمك به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت كوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود كه فرد مذكور مجدداً تماس گرفت و در حالی كه گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یك از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل كابین به شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی عملیات بودند كه تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشك در چشمان حاضرین به خصوص آنان كه آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده كه وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه ای بود كه از كودكی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداكاری و ایثار زندگی كرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود كه مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت ۲:۳۰ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحیم الرحیم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت ۱:۵۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم یلدا واژه ای سریانی است و به معنای ولادت است ،ولادت خورشید (مهر و میترا) و ولادت مهر شکست ناپذیر. یلدا برابر با شب اول جدی و شب هفتم دی ماه جلالی و شب بیست و یکم دسامبر فرانسوی است وچون این شب را با میلاد مسیح تطبیق کرده اند از این رو بدین نام نامیده شده است.جشن میلاد مسیح که در ۲۵ دسامبر تثبیت شده در اصل جشن ظهور میترا بوده که مسیحیان قرن چهارم میلادی آن را روز تولد مسیح قرار داده اند. طبق سنن و آداب قدیمیان همیشه رسم بر این بوده در بلند ترین شب سال که برابر با آخرین شب آذر ماه است اقوام و خویشان و کوچکتر ها به دیدن بزرگترها و مادربزرگ و پدر بزرگها ی دوست داشتنی بروند و با گرفتن فال حافظ و خواندن شاهنامه در کنار قرآن این شب را به یاد ماندنی تر کنند و اما خوردن تنقلات مخصوص این شب نباید فراموش شود به طوری که خیلی از قدیمیها هندوانه و خربزه و انگور و انار مخصوص این شب را از دو ،سه هفته قبل در محلهای خنک منزلشان نگهداری میکردند که نشان می داد این شب برایشان بسیار حائز اهمیت بوده است .دور کرسی نشستن ها که بازگو کردن آن برای جوانان و فرزندان امروزی باید با توضیحات خاص خود همراه باشد،اما بدون آن کرسی ها هم می شود بر دور سفره ی سنتی و یا حتی مدرن شب یلدایی نشست و به این شب بلند به یاد ماندنی نشاط و شادابی ویژه ای بخشید. روش سنتی : برای سفره از پارچه ی ترمه یا پته ی کرمان و یا هر نوع پارچه ی گل دوزی شده به سبک و سیاق قدیمی و سنتی استفاده کرده و چون هم اکنون دیگر از آن کرسی های با صفای قدیمی خبری نیست می توانید سفره را بر روی میز گرد یا چهار گوش با پایه های کوتاه پهن کنید و تمام مواد تزیین شده را در ظرفهای سفالی رنگی و یا چینی های گل سرخی قدیمی ویا حتی نقره درسفره قرار دهید .قرآن، که بهتر است با معنی و منظوم باشد را به همراه شاهنامه و دیوان حافظ ،بین دو شمع مورد نظرتان و یا درکنار کاسه ی بلورین حاوی شمع ها در بالای سفره قرار داده و بین آنها چند شاخه گل نرگس بگذارید تا سفره ی زیبا ومعطری داشته باشید و آن شب را دور سفره با خواندن قرآن و شاهنامه و گرفتن فال حافظ در کنار دوستان و اقوام شبی به یاد ماندنی و خاطره انگیز سازید. روش مدرن و امروزی: در این روش از انواع سرمه ها و رومیزی های جدید به سلیقه ی خود استفاده کرده و در وسط میز ناهار خوری ویا میزهای کوچکتر پهن کرده و به آرامی با دست قسمتهایی از رو میزی را چروک و برآمده کنید و وسایل مورد نیاز و تزیین شده را در ظرفهای سیلور یا کریستال قرار داده و در فواصل برآمدگی های سفره بچینید .قرآن منظوم ،شاهنامه و دیوان حافظ را نیز در بالای سفره قرار داده و بین آنها از انواع گلهای معطر و تازه به سلیقه ی خود بگذارید و در کنار سفره ای که با عطر و بوی کتاب آسمانی قرآن و نعمت های بی دریغ خداوند مزین و خوشبو شده شبی آسمانی را به دوستان و اقوام هدیه کنید.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت ۱:۴۸ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۲۲ساعت ۴:۴۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم زندگینامه ی شهید باکری مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحلهی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سالها به طور جدی پا در عرصهی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعهی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکلگیری شخصیت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به ادارهی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحهی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی میکرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد. با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد. مهدی پس از شرکت در عملیاتهای مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقهی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتحالمبین، در منطقهی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت. در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق میزنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند. هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلولهای به سرش به سختی مجروح میشود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت میکند و پیکر آنها راهی دریاها می شود. ![]()
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۸ساعت ۸:۴ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۴ساعت ۷:۵۵ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم ---- FCB Fan Club--
زندگي نامه ي ليونل مسي
فوق ستاره ی بارسلونا دارای ملیتی
آرژانتینی است.او از همان دوران کودکی نبوغ سرشار و بالای خود را به نمایش
گذاشت تا جایی که مربی آن دورانش در باره ی وی گفته:" در آن مقطع کمتر
بازیکنی را دیده بودم که در سن مسی آنقدر نابغه باشد و به جرات می گویم
کسی وجود نداشت
.
لیونل کارهایی با توپ می کرد که اعجاب برانگیز بود و فقط از یک بازیکن مستعد بر می آمد.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت ۱۲:۵۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم
کریستیانو رونالدو (دوس سانتوس آویرا) متولد پنجم فوریه سال 1985 که بیشتر با نام (کریستیانو رونالدو) معروف میباشد،فوتبالیست پرتغالی در رده حرفهای است که در تیمهای (منچستریونایتد) و (ملی پرتغال) بازی میکند. او یکی از بهترین بازیکنان دنیا و یکی از بهترین استعدادهای امروز فوتبال است.
کریستیانو رونالدو در شهر (فانچال) در منطقه (مادیرا) در کشور پرتغال به دنیا آمد. مادر (ماریا دولورس داس آویرا) و پدرش (خوزه دینیس آویرا) بود. او یک برادر به نام (هوگو) و دو خواهر به نامهای (الما) و (کاتیا) دارد.
نام رونالدو در کشور پرتغال نام رایجی نیست ولی پدر و مادرش به خاطر (رونالد ریگان) رییسجمهور آمریکا نام او را رونالدو گذاشتند زیرا ریگان هنرپیشه مورد علاقه پدر رونالدو بود. او تاکید میکند این نامگذاری اصلا دلایل سیاسی نداشته است.
وقتی سه ساله بود ضربه زدن به توپ را آغاز کرد. وقتی در شش سالگی به مدرسه رفت دیگر علاقهاش به ورزش کاملا نمایان شده بود. او در آن زمان عاشق تیم (بنفیکا) بود و جالب است که بعدها به تیم رقیب آن یعنی (اسپورتینگ) پیوست.
او ابتدا با یک تیم آماتور به نام (آندورنیا) بازی میکرد زیرا پدرش در آن باشگاه شاغل بود. در آن زمان رونالدو تنها هشت سال داشت. در سال 1995 یعنی در ده سالگی (کریستیانو رونالدو) کمکم در پرتغال کسب شهرت میکرد و آهسته آهسته نامی آشنا در ورزش فوتبال میشد. به طوری که دو تیم برتر شهر مادیرا در پی امضای قرارداد با او بودند.
کریس رونالدو با بازی در مسابقات زیر هفده سال یوفا برای تیم (اسپورتینگ لیسبون) مورد توجه (جرارد هولر) سرپرست وقت تیم لیورپول قرار گرفت. در آن زمان او تنها شانزده سال داشت و به همین خاطر لیورپول از خرید او صرف نظر کرد ولی همین موضوع سبب شد به چشم (سرالکس فرگوسن) بیاید.
در تابستان 2003 او در بازی برابر تیم منچستریونایتد به خوبی تواناییهای خود را در معرض تماشا قرار داد و نشان داد که میتواند در دو جناح بازی کند.پس از بازی، اعضای تیم منچستریونایتد همگی از یک استعداد درخشان سخن میگفتند. آنها معتقد بودند بهتر است در آینده در کنار این جوان باشند تا مقابل او.
در منچستر یونایتد
فرگوسن این جوان را میخواست. او میخواست از رونالدو به جای دیوید بکام که به تازگی به رئال مادرید پیوسته بود بهره ببرد و بدین ترتیب کریستیانو با قیمت 24 میلیون و 12 هزار پوند رهسپار تیم منچستریونایتد شد.
رونالدو در ابتدا با پیراهن شماره هفت ظاهر شد ولی با وجود تمام مهارتها و حملههایش دوست نداشت تحت فشار انتظارات مردم باشد.
انتظاراتی که از شماره پیراهن او نشات میگرفت. او ترجیح میداد پیراهن شماره 27 را بپوشد زیرا در اسپورتینگ نیز همین شماره را میپوشید.
رونالدو همیشه متهم به خودخواه بودن و تکروی است، با این وجود فرگوسن تمام حیثیت کاری خود را بر روی او گذاشته و مجددا با او قراردادی تا پایان سال 2010 به امضا رسانده است.
رونالدو در مصاحبهای با نشریه (ایونینگ نیوز) گفت: (منچستریونایتد همیشه برای کمک به من حاضر است و همیشه از من حمایت میکند. من باید این را تلافی کنم.)ولی رونالدو اغلب در بازیها، مشکل عصبی پیدا میکند. او نمیتواند اعصاب خود را کنترل کند و زود از کوره در میرود. او یک بار به خاطر رفتار خشونتبار و انگشت تکان دادن به نشانه تهدید به سوی تماشاچیان از بازی اخراج و از یک مسابقه نیز محروم شد.
(فیلیپ اسکولاری) مربی تیم ملی پرتغال نیز به او هشدار داد در مسابقات جامجهانی رفتار خودش را کنترل کند.
کریستیانو رونالدو در سال 2005 به (بازیکن جوان ویژه فیلیپو) معروف شد و از سوی فیفا بیستمین بازیکن برتر تاریخ فوتبال لقب گرفت. او با وجود اخلاق تندش محبوب طرفداران منچستریونایتد باقی ماند. به همین خاطر دوست ندارد هرگز تیم منچستریونایتد را ترک کند. او در بازیهای جامجهانی اولین گل خود را با ضربه پنالتی به تیم ملی ایران زد.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت ۱۲:۴۴ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم {شعر} پروانه نجاتي
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت ۸:۵۸ ق.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم {عید غدیر،عید امامت و ولایت مبارک باد}
![]() ![]() ![]()
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت ۸:۲۸ ق.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۱۲ساعت ۱۰:۴۹ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم عکس:
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۱۲ساعت ۱۰:۳۰ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم {عید غدیر مبارک باد}
غدیر خم سال دهم هجرت بود و پیامبر از واقعه غدیر حادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند. غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است. {داستان غدیر خم} آخرین سفر حج خود باز می گشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه می کردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند. نیم روز هیجدهم ذی الحجه بود که ناگهان پیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که: «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد» پیامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدیهای نفس اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر می بندم, آنگاه می افزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت ها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتراست همه یک سخن می گویند خدا و پیامبرداناترند. رسول گرامی می فرماید آیا من به شما از خودتان اولی و سزاوارتر.نیستم و همگان یک صدا جواب می دهند که چرا چنین است آنگاه فرمود: من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم یکی ثقل اکبر که کتاب خداست و دیگری ثقل اصغر که اهل بیت منند. مردم، بر آنان پیشی نگیرید و از آنان عقب نمانید. آنگاه دست علی (ع) را در دست گرفت و آن قدر بالا برد که همگان او را در کنار رسول خدا دیدند و شناختند سپس فرمود: خداوند مولای من و من مولای مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. ای مردم هر کس که من مولا و رهبر اویم این علی هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا، دوستان علی را دوست بدار و دشمنان او را خوار. خدایا علی را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم است حاضران این خبر را به غایبان برسانند. هنوز اجتماع به حال خود باقی بود که دوباره آهنگ روح بخش وحی گوش جان محمد صلی الله علیه و آله را نواخت که: «امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم» و بدین سان علی (ع) از جانب خداوند برای جانشینی پیامبر (ص) برگزیده شد. ادامه مطلب
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۱۲ساعت ۱۲:۵۰ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم
(پیشاپیش عید غدیر مبارک باد)
حسن بن راشد از امام صادق علیه السلام پرسید:« آیا مسلمانان غیر از عید فطر و قربان عید دیگری هم دارند؟» ![]()
ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۷ساعت ۸:۶ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۷ساعت ۷:۵۰ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الرحمن الرحیم آیه الکرسی
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۶ساعت ۸:۵ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الرحمن الرحیم امام علی(ع)می فرماید: بزرگتین ومهمترین تکلیف الهی نیکی به پدرومادراست.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۶ساعت ۷:۵۳ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الرحمن الرحیم عکس کریستین
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۴ساعت ۸:۳۷ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
سم الرحمن الرحیم آلبوم بوفون:
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۴ساعت ۸:۱ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه: باسلام: مایک کانون داریم به اسم کانون فرهنگی یاران مهدی(عج) که ماراهرچند وقت یکباربه اردومیبرد. تقریبادرسه هفته ی پیش مارابه شاه عبدالعظیم حسنی بردند. مطلب اصلی: قبل از حرکت ماراگروه بندی کردند وبه ایستگاه مترورفتیم ومربیان کارت متروخریدندوسوار مترو شدیم وبعد از نیم ساعت به شهر ری رسیدیم. و
بااتوبوس به حرم رفتیم بعد سلام دادیم وبه درون حرم رفتیم ونماز ودعاوغیره خواندیم وبعد از دوونیم ساعت ازحرم بیرون آمدیم وازراه بازارچه به طرف اتوبوس های ایستگاه مترومیرفتیم که درهمین حال یکی از مربیان رفت یک توپ برای والیبال نشسته درکانون خریدوبعدبه ایستگاه رسیدیم وبعد ازیک ساعت به کانون رسیدیم وتا دوساعت والیبال نشسته بازی کردیم وبعد به خانه رفتیم . پایان
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۲ساعت ۹:۱۸ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
مطلب:
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۱ساعت ۹:۲۶ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم حدیث امام صادق(ص) می فرماید: دو رکعت نماز با بوی خوش گزارده شود بهتراز هفتادرکعت نمازبا بوی ناخوش است سعی کنید همیشه با بوی خوش سر نماز بروید.
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۷/۲۸ساعت ۱۱:۱۸ ق.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم امام صادق(ع)می فرماید: جوانی که قرآن بخواند،قرآن با گوشت وخون آن مخلوط می شود سعی کنید همیشه قرآن بخوانید نه فقط درمواقع احتیاج به کمک خدا.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۲۴ساعت ۶:۴۴ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
بسم الله الرحمن الرحیم رسول اکرم(ص)می فرمایند: بوی دخترم فاطمه،بوی گل سرخ است.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۷/۲۲ساعت ۷:۲۲ ب.ظ  توسط سید محمد رضا نهضت
|
|