3)در يك ذهن آشفته، ارزش‌ها مرتب عوض مي‌شوند؛ زيرا حاصل تجربه و فراست نبوده‌اند. شخص با يك ايده روبرو شده و آن را به عنوان ارزش مي‌پذيرد. سپس با ايده ديگري روبرو مي‌شود و آن را به عنوان ارزش جديد مي‌پذيرد.
4)در يك ذهن آشفته، شخص نمي‌تواند از كارهايش دفاع كند؛ زيرا آنها را با معيار و دليل محكم و روشن، انتخاب نكرده است.
5)كسي كه يك ذهن آشفته دارد، ثبات شخصيت ندارد؛ بنابر اين محيط بر او تأثير مي‌گذارد. با از دست دادن يك چيز كوچك ناراحت و اندوهگين مي‌شود و با به دست آوردن يك چيز كوچك غرق شادي مي‌شود. هيجاني است و احساساتش كاذب مي‌باشد.
6)از يك ذهن آشفته، عمل نمي‌بينيم بلكه يك‌سري ايده است كه معمولاً تا عملي‌شدن فاصله زيادي دارند و امكان رسيدن به آنها نيست.
7)كسي كه ذهني آشفته دارد، قدرت اراده ندارد. داشتن اراده، نيازمند ثبات است. تا زماني به عهد خود پايبند مي‌مانيم كه اصل آن را پذيرفته باشيم و آن اصل، برايمان مهم و با ارزش باشد. وقتي كه شخص، قدرت ثبات را از دست داد، ديگر نمي‌تواند برسر عهد خود باقي بماند.
8)كسي كه داراي ذهني آشفته است، توان تصميم‌گيري ندارد و دائماً از محيط و ديگران تأثيرپذير است و در برابر آنچه به او عرضه مي‌شود از جمله تبليغات، مغلوبه است.
9)يك ذهن مشوش، نمي‌تواند انرژي‌هايش را حفظ كند بنابراين زود خسته مي‌شود و با رسيدن به اولين نتايج و محصولات دست از كار مي‌كشد و يا اين‌كه نمي‌تواند خطاهاي كار خود را پيدا كند، بنابراين دائماً اين خطاها را تكرار مي‌كند.
10)كسي كه داراي ذهني آشفته است، در برابر مسايل، قدرت انتخاب و انعطاف را از دست مي‌دهد.
حال كه با ضرورت هدف آشنا شديم، كمي هم درباره ويژگي‌هاي آن صحبت كنيم. اولين مطلبي كه خوب است در اين باره بدانيم، اين است كه هدف با آرزو تفاوت دارد. آرزو يعني رسيدن به چيزي كه آن را نداريم ولي هدف يعني آشكار كردن آنچه كه داريم ولي هنوز ناپيداست. معمولاً هدف با آرزو اشتباه ‌گرفته مي‌شود. آرزو، ما را از واقعيت دور مي‌كند و به توهم مي‌كشاند و ذهن را اسير و آشفته خود مي‌كند بنابراين بهتر است كه از آن اجتناب شود.
هر كدام از ما گنج‌هاي بي‌شماري در درونش دارد كه لازم است كه اين گنج‌ها را استخراج و آشكار كند؛ گنج‌هايي همچون دانايي، مهرباني، آرامش، اقتدار، پاكي، اخلاق نيكو، حياء و ... . اين گنج‌ها كه همگي حالتي كيفي دارند، مي‌توانند با توجه شرايطي كه در آن آشكار مي‌شوند، تبديل به نتايج و ثمرات عيني ‌شوند. براي مثال، آن‌كس كه دانايي خويش را آشكار ‌كند، معلمي خواهد شد كه تعاليمي را ارائه مي‌دهد و شاگرداني را تربيت مي‌كند تا اين تعاليم را پاسداري كنند؛ آن‌كس كه اقتدار خويش را آشكار كند، رهبري خواهد شد كه يارانش را در راه رسيدن به هدف‌شان ياري مي‌كند و به همين ترتيب همه گنج‌ها، دست‌آوردهاي عيني و ملموس خواهند داشت.
تحقق يك هدف، فرايندي است كه در آن كيفيتي تبديل به كميت(هايي) مي‌شود. اين فرايند چهار مرحله دارد كه عبارتند از : قصد، مأموريت، افق حركتي و برنامه. هركدام از اين مراحل، ويژگي‌هايي دارند و پرداختن به آنها شرايطي دارد.
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۱۵ساعت ۸:۱۰ ب.ظ  توسط .........  |