بسم رب الحسین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون روزی روزگاری در مکه: نکته ای که در تاریخ طبری مشهود است روایت داستان از زوایای متفاوت حسب شخصیت ها است.به طوری که ما در قسمت های قبل حتی به بازگشت مختار به کوفه هم اشاراتی داشتیم اما به دنبال تاریخ طبری دوباره به مکه بازگشتیم تا اطلاعاتمان را کامل تر کنیم و هیچ بعید نیست که در قسمت های بعدی هم باز به مکه اشاراتی داشته باشیم. پس دوباره می رسیم به یکی از حساس ترین اتفاقات زندگی ابواسحاق و آن بیعت با آل زبیر است.تمام آن چه در ادامه می آید بر مبنای تاریخ طبری است. (({عباس بن سهل بن سعد} گوید:{مختار} لختی با ما بنشست آن گاه نزدیک ابن زبیر رفت.گویی رازگویی می کرد و گفت:در انتظار چیستی؟دست بیار تا با تو بیعت کنم.کاری کن که ما خرسند شویم.حجاز را بگیر که همه ی مردم حجاز با تو اند. گوید:آن گاه مختار برخاست و برفت و یک سال دیده نشد{…و هنگامی که عبدالله بن زبیر سراغ مختار را از بن سهل می گیرد وی می گوید:} از یک سال پیش که او را پیش تو دیده ام دیگر ندیدمش{…} یک یا دو ماه پس از آن که وی را پیش تو دیدم به مدینه رفتم و چند ماه در مدینه بماندم.آن گاه سوی تو آمدم از تنی چند از مردم طایف که به آهنگ عمره آمده بودند شنیدم که می گفتند مختار به طایف پیش آنها رفته و می گفتند که صاحب غضب است و هلاک کننده ی جباران. {عبدالله بن زبیر}گفت:خدایش بکشد دروغ گویی کهانت پیشه است اگر خدا جباران را هلاک کند مختار یکی از آنها خواهد بود.)) شاید مهم ترین نکته ای که از خطوط بالا بر می آید زیرکی مختار باشد به طوری که واضح است فکری پشت تصمیمش داشته ولی تاریخ تا اینجا بیشتر توضیح نداده است. در مورد شرط عمارت کوفه هم چیزی که قطعیت دارد این است که اگر هم بوده سهل بن سعد در اینجا چیزی عنوان نکرده!
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۲۰ساعت ۱۰:۴ ب.ظ  توسط امیر حسین نوروزیان
|
|